ویژگی کسی که بیهوده و بی سبب مردم را می کشد، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه برای مثال جهان سوز و بی رحمت و خیره کش / ز تلخیش روی جهانی ترش (سعدی۱ - ۵۶)
ویژگی کسی که بیهوده و بی سبب مردم را می کشد، سِتَمگَر، ظالِم، بیدادگَر، جَبّار، سِتَمکار، گُرداس، جائِر، سِتَم کیش، ظُلم پیشِه، جَفا پیشِه برای مِثال جهان سوز و بی رحمت و خیره کش / ز تلخیش روی جهانی تُرُش (سعدی۱ - ۵۶)
کین کشنده. انتقامجو. منتقم. (فرهنگ فارسی معین) : فروماند کابلشه از غم به درد زشیدسب کین کش بترسید مرد. اسدی. یاد آمد ایچ آنچه منت گفتم کاین دهر کین کش است ز نادان کین. ناصرخسرو. همه پولادپوش و آهن خای کین کش و دیوبند و قلعه گشای. نظامی. رجوع به کین کشیدن شود
کین کشنده. انتقامجو. منتقم. (فرهنگ فارسی معین) : فروماند کابلشه از غم به درد زشیدسب کین کش بترسید مرد. اسدی. یاد آمد ایچ آنچه منت گفتم کاین دهر کین کش است ز نادان کین. ناصرخسرو. همه پولادپوش و آهن خای کین کش و دیوبند و قلعه گشای. نظامی. رجوع به کین کشیدن شود
ده کوچکی است از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، واقع در 27هزارگزی باختر دشتیاری، کنار راه مالرو دشتیاری به قصرقند، دارای 5 خانوار، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، واقع در 27هزارگزی باختر دشتیاری، کنار راه مالرو دشتیاری به قصرقند، دارای 5 خانوار، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
بی باک. ظالم. آنکه بدون جهه و سبب و تقریب و بابیرحمی مردم کشد. ضعیف کش. بی نواکش. آزارکننده مردم. (از ناظم الاطباء) : خیره کشا بدمنشا ظالما این همه نیکان مکش و بد مکن. خاقانی. این خیره کشی ست مارسیرت و آن زیربری است موش دندان. خاقانی. من از این خیره کش فراق هنوز دیت وصل نستدم دریاب. خاقانی. گفت فلان پیر ترا درنهفت خیره کش و ظالم و خونریز گفت. نظامی. جهانسوز و بیرحمت و خیره کش ز تلخیش روی جهانی ترش. سعدی. گهش جنگ با عالم خیره کش گه از بخت شوریده رویش ترش. سعدی. بوالعجب بود که نفسی بمرادی برسید فلک خیره کش از جور مگر بازآمد. سعدی. چشمش بتیغ غمزۀ خونخوار خیره کش شهری گرفت قوت بیمار بنگرید. سعدی
بی باک. ظالم. آنکه بدون جهه و سبب و تقریب و بابیرحمی مردم کشد. ضعیف کش. بی نواکش. آزارکننده مردم. (از ناظم الاطباء) : خیره کشا بدمنشا ظالما این همه نیکان مکش و بد مکن. خاقانی. این خیره کشی ست مارسیرت و آن زیربری است موش دندان. خاقانی. من از این خیره کش فراق هنوز دیت وصل نستدم دریاب. خاقانی. گفت فلان پیر ترا درنهفت خیره کش و ظالم و خونریز گفت. نظامی. جهانسوز و بیرحمت و خیره کش ز تلخیش روی جهانی ترش. سعدی. گهش جنگ با عالم خیره کش گه از بخت شوریده رویش ترش. سعدی. بوالعجب بود که نفسی بمرادی برسید فلک خیره کش از جور مگر بازآمد. سعدی. چشمش بتیغ غمزۀ خونخوار خیره کش شهری گرفت قوت بیمار بنگرید. سعدی
که پیکان کشد. که پیکان از زخم برآرد. که آهن نوک تیر یا نیزۀ نشسته بر اندام به در کند. جراحی که برای علاج قصد برآوردن پیکان از بدن مجروح میکند. (آنندراج) : ز بس خستۀ تیر پیکان نشان شده آبله دست پیکان کشان. نظامی
که پیکان کشد. که پیکان از زخم برآرد. که آهن نوک تیر یا نیزۀ نشسته بر اندام به در کند. جراحی که برای علاج قصد برآوردن پیکان از بدن مجروح میکند. (آنندراج) : ز بس خستۀ تیر پیکان نشان شده آبله دست پیکان کشان. نظامی